خاطرات سرهنگ پاسدار علی سهی از شهید ابوفاضل بخش آخر ارسال توسط:admin 12 مارس 2016 در اسلایدر, خاطرات, مرکز سیدالشهداء نظری بدهید خاطره چهارم : * یک خاطر دیگر که اینجانب شاهد آن نبوده ولی یکی از برادران شهرستان فردوس و عضو سپاه برایم تعریف کرد ، که ً حیفم آمد در اینجا مکتوب نشود ، به قرار زیر است . ایشان می گفت : من در دفتر فرماندهی وقت سپاه فردوس( این فرمانده هم مامور و از اهالی مشهد بود ) نشسته بودم که یک لحظه متوجه شدم ، سردار عربی از درب اتاق با پوتین های گل آلود و وضع بسیار به هم ریخته ، ولی با صلابت، چهره بشاش و هیمنه خاص وارد ، و سلام کرد و چند دقیقه ای نشست . فرماندهی هم به احترام ایشان از جای خود بلند و حال ایشان را پرسید ، خلاصه بعد از صحبت و گفت گو صمیمانه وتشریح وضعیت منطقه، ایشان اظهار داشتند، که در منطقه عملیاتی بودم و داشتم به همراه دیگر عناصر ، منطقه را مورد شناسایی و مقدمات لازم، جهت یک عملیات گسترده را طرح ریزی می کردیم ، که ناگاه از شهر آیسک ، بصورت غیر مستقیم از طرف خانواده تماس گرفته و به من اطلاع دادند ، خانم شما به جهت وضع حمل روحیه خوبی ندارد ، و اگر می توانید خودت را با سرعت به آیسک برسانید ، تا شاید به جهت دیدن و روبرو شدن با شما ، همسرت اظهار آرامش و وضعش بهتر شود . که بنده مخالفت و از این سفرممانعت ورزیدم، تا اینکه فرمانده عملیات ، متوجه قضیه شدکه بلافاصله برای من حکم ماموریت به همراه راننده و خودرو صادر نمود ، من گفتم خودرو متعلق به بیت المال است و کار من هم شخصی است ، حالا که شما بر این قضیه اصرار دارید، که سری از خانواده بزنم خودرو و راننده نیاز نیست من سه روزه خودم را با اتوبوس های بین راهی به شهرم رسانده ، و سپس در اسرع وقت خود را به عملیات خواهم رساند، لذا «« قریب به مضمون فرمایش شهید »» : من ۲۴ تا ۴۸ ساعت وقت بیشتر ندارم ، و کنار جاده هم خیلی ایستاده ام تا خودرو بیاید و من به شهر آیسک بروم ، ولی متاسفانه همینطور منتظر مانده ام، و از خودرو عبوری خبری نیست . ( البته دوستان قدیمی بیشتر یادش هست که به علت عدم آسفالت جاده فردوس ، آیسک و سرایان باید ساعت ها منتظر می ماندی تا یک نفتکش و یا کامیون بیاید و آیا سوارت کنند یا خیر ) لذا با توجه به ضیق وقت ، و از سویی، چون قول به فرمانده داده تا خود را در اسرع وقت برسانم . اگر امکان دارد ، بگویید من را تا شهر آیسک برسانند . تا فرزند و همسرم را ببینم !! که متاسفانه این فرمانده عزیز سری پایین انداخته و این طرف و آن طرف را نگاه و گفت چون خودرو جزء اموال سپاه و متعلق به بیت المال است، برای ما مقدور نیست ، ( شاید تشخیص ایشان بعنوان فرمانده این بود که زیاد این مطلب مورد نظر ما نیست ولی آن چه مهم است برخورد شهید است ) لذا این سردار عزیر و شهید بزرگوار با یک تبسم ملایم و بدون اینکه ، کوچکترین اخم بر چهره ظاهر و از موضع خود دفاع کند ، خیلی مودبأنه حق را به وی داده ( البته حکم ماموریت به همراه راننده و خودرو که از منطقه عملیاتی زده بودند نشان من داد ) و بدون چون و چرا ، با یک حالتی که من احساس کردم دیگر شهید می شود از ما خداحافظی و کنار جاده رفت و دیگر ما ایشان را ندیدیم تا اینکه بعداً خبر شهادت نامبرده را شنیدم . لذا ایشان که ناظر این قضیه بود گفت چنان دلم سوخت که دیگر توان ایستادن روی پایم نداشتم . ( راوی این را می گفت و گریه می کرد ) با خود گفتم، دنیا را ببین کسی که حکم ماموریت به همراه داشت و می توانست با خودرو اختصاصی و راننده بیاید و حتی چند روزی هم در آیسک پیش خود نگه داشته و مثل بعضی ها مانور هم بدهد ، بخاطر حفظ بیت المال ، و به جهت گمنام بودن ، این کار را نکرد . حالا برای این ۱۵ کیلومتر ( مسیر فردوس تا آیسک ) بیت المال شده است . ( در تکمیل فرمایش این برادر عزیز عرض کنم همانطوریکه در خاطرات بالا عنوان نمودم این بزرگوار هنگامیکه خودرو نیسان جهت پیگیری کار احداثات پادگان در دست ایشان بود ، کارگران را در زمانیکه کار به پایان رسیده و دست ازکار می کشید ، آن را در جای خودش پارک و جهت مراجعه به منزل از خودرو عمومی استفاده می نمود . حتی اگر کار شخصی داخل شهر برایش پیش می آمد آن را استفاده نمی کرد بلکه در استفاده از بیت المال همیشه دقت داشت . خلاصه راوی می گفت خداوند اینطور مقدّر کرده بود که شهید عربی آمد فرزندش را دید، و چندروزی بعد هم به شهادت رسید . روحش شاد باد . Views – 1859 تواضع وقانونمداری شهید سردار شهید علیرضا عربی سرهنگ پاسدار علی سهی شهید ابوفاضل شهید عربی 2016-03-12 admin